بهار است و چغولها مست و بانگ خروسها چاقتر مرغها با لشکری از جوجها همه آواز خونند.
سگ گله نگهبان در و دیوارها .گله در چراگاه وسر شب می رسد منزل وحالا بابای خونه بانگ می زند .
دی علی خودت دانی و گله .دی علی شام چه داری؟ دی علی میهمان که داری؟
دی علی جواب میده همه چیز آماده . حبیب خدا در مهمانخانه.پسرها و دخترها خسته کار روزانه اما
شاد وخندان واذان گویند و نماز خوانند.دور هم نشینند وشامی گرم وقصه ها گرمتر.
فضای پر از صفا و صمیمیت.آن روزگاران یاد باد.
نظرات شما عزیزان: